داستانك/ چرا مردان از خانه فراري اند!؟ ...


حوالي غروب، دو دوست قديمي پس از سال ها همديگر را به طور اتفاقي ملاقات كردند. شيريني ديدار پس از سال ها باعث شد به كافي شاپي بروند و ساعت ها با هم صحبت كنند. با خاموش شدن چراغ هاي كافي شاپ متوجه شدند ساعت ۱۲ شده؛ در حالي كه از كافي شاپ خارج مي شدند يكي از آن ها از دوستش پرسيد: «تا اين موقع شب بيرون مي موني؛ خانمت دعوات نمي كنه؟» آن يكي جواب داد: «فرصت نشد بهت بگم كه هنوز ازدواج نكردم.» اولي با تعجب گفت: «تو كه ازدواج نكردي چرا تا اين موقع شب بيرون مي موني؟»

تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد