
داستاني زيباي بيمارستان رواني!
براي ملاقات شخصي به يكي از بيمارستانهاي رواني رفتيم. بيرون بيمارستان غلغله بود. چند نفر سر جاي پارك ماشين دست به يقه بودند. چند راننده مسافركش سر مسافر با هم دعوا داشتند و بستگان همديگر را مورد لطف قرار ميدادند.
وارد حياط بيمارستان كه شديم، ديديم جايي است آرام و پردرخت. بيماران روي نيمكتها نشسته بودند و با ملاقات كنندگان گفتوگو ميكردند.
بيماري از كنار ما بلند شد و با كمال ادب گفت: من ميروم روي نيمكت ديگري مينشينم كه شما راحتتر بتوانيد صحبت كنيد.
پروانه زيبايي روي زمين نشسته بود. بيماري پروانه را نگاه ميكرد و نگران بود كه زير پا له شود. آمد آهسته پروانه را برداشت و كف دستش گذاشت تا پرواز كند و برود.
ما بالاخره نفهميديم بيمارستان رواني اينور ديوار است يا آنور ديوار.
- شنبه ۲۱ آذر ۹۴ | ۱۶:۴۷ ۲۷۹ بازديد
- ۰ نظر
bvbvbv
دانلود آهنگ ميثم خراط و امير Z – شكست